باران که می بارد یادم می رود که تو چه بودی و چه کردی.
کاش می دانستم باران چه رازی دارد که مرا بی قرار و دلتنگ
تو میکند،گاهی فکرمی کنم اگر رفتن اینقدر اسان است پس
چرا من جا مانده ام و اگر سخت است تو چرا ساده کوچ کردی
و رفتی.خودت می دانی که هر چه بود به خاطر تو بود و بس.
من به راحتی می توانستم برنده ی این قمار از پیش باخته باشم
اما خواستم تو پیروز شوی اما بدان همیشه حق با برنده ها نیست
می شود در عین بازنده بودن دوای قلب شکسته را از خدا گدایی
کرد ای کاش بدانی تاریخ امدنت را به یاد دارم اما تاریخ رفتنت را
هزاران بار خط زدم تا فراموش کنم از تو دورم.