گناه من شاید این بود... گناه من شاید این بود که تمام رؤیاهایم را از کوچههای زندگی گرفتم و به آغوش مردی سپردم که ماندنی نبود هر چند آغاز راه را دشوار دیدم اما دل سپردم و رها شدم در قلبی که تنها زمزمهاش نتوانستن بود دلم به حال دلتنگیهایش سوخت شکستههای دلش را بند زدم و نگاهش کردم آری گناه من شاید دل باختن به آن نگاه بود و قدم زدن با مردی که عشق را شایستهی تلاش و خواستن نمیدانست تا اینکه یک روز رفتن را بهانه کرد...