عمریه از سر مستی گم شدی تو خیالم
می نویسم تو غریبی شرح این حال خرابم
که مگه چاره ای مونده واسه یه عاشق خسته
شیشه دودی عمرش خیلی وقته که شکسته
یادته یه روز نشستیم زیر یه ابر بهاری
گفتی که می ترسی از همه شبهای چشم انتظاری
گفته بودی اگه داشتیم یه روز چراغ جادو
می شدیم تو یک جزیره مثه دو تا بچه اهو
اما اون غول چراغ خیلی وقته دیگه رفته
انتظار هرشب من درای امید رو بسته
حالا زیر نور مهتاب دنبال یه قلب نشستم
نه تو شهر نا امیدی دستشو بده به دستم
می گم این شهر غریبو با زبون بی زبونی
حتما این خواست خدا بود که دیگه پیشم نمونی