کبوتر زخمی نگاهم آن هنگام که در دشت روشن چشمانت به پرواز در می آید در آنسوی عمق نگاهت به دنبال جفت عشق خویش می گردد دیر زمانی است که ضریح دستان اندوهم را به بارگاه چشمانت گره زده ام کاش یکی بود مرا از این اسارت رها می ساخت اما نه .... من عاشق اسیر بودنم اسیر بند جادویی چشمانت اگر نباشی ...... باران غصه های چشمان ترم را بر پهندشت مهربانی شانه های کدامین یار ببارم اگر نباشی ... هق هق های شکسته بغضم را با نوازش کدامین دست چون بلوری بشکنم و خالی از همه غصه و دردی شوم وقتی که می گویی: مجنون این لیلا منم