خدا را شناختم ، از سست شدن عزیمتها ، و گشوده شدن بستهها . [نهج البلاغه]
خدایا نفسهای من هیچ نیستندجز شمارش معکوس برای دیدار تو......در اینجا هیچ خبری نیست و در معبد دل من تنها تو هستیملتمسانه ترین نگاه خیس بارانی ام از توست من لباسهای کهنه ام را به شوق مهمانی تو با وسواس می شویمای عطش آب آگاهی !!!!ای آتش عشق دل دریایی طوفان زده ام آغاز و پایانم تویی....عاشقانه تر از تو چه کسی را می توان دوست داشت
ورود به بخش مدیریت