سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند متعال، دوست دارد که میان فرزندانتان به عدالت رفتار کنید. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

سامانتا
نویسنده :  سارا نیکنام

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
بسراپای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
بنوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه تو

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم ترا می دیدم
خیره بر جلوه زیبائی خویش

کاش در بستر تنهائی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه سرسبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا می دیدی


دوشنبه 86/12/27 ساعت 11:58 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام

بی تو تو این شبای بد گریم دیگه در نمیاد

حرف غم انگیز دلم جز تو کسی رو نمیخواد

از چی بگم تا دل من لحظه ای آروم بگیره

دیوسیاه غصه ها توی کدوم شب میمیره؟

از چی بگم وقتی دلم از دل تو دور میمونه

وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه

میخونم به خدا میخونم از چشای معصوم تو حرفای تورو

میدونم به خدا میدونم اون که جدا کرده روحمو قلب تورو...


دوشنبه 86/12/27 ساعت 11:48 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام

اوخوشبخت بود.زیراهیچ سوالی نداشت .اما روزی سوالی به سراغش آمد وازآن پس خوشبختی دیگر چیز کوچکی نبود.اوازخدا معنی زندگی را پرسید.اما خدا جوابش را با همان سوال خودش داد. خدا گفت: اجابت تو همین سوال توست. سوالت را بگیر و در دلت بکارو فراموش نکن که این دانه ای است که آب و نورمی خواهد. او سوال را کاشت.آبش داد و نورش داد. سوال جوانه زد و شکفت و ریشه کرد . ساقه و شاخه وبرگ. وهر ساقه سوالی شد وهر شاخه وهربرگ سوالی! واوکه تنها یک سوال
داشت ؛ درختی شد که ازهرسرانگشتش سوالی آویخته بود. وهربرگ تازه ؛ دردی تازه بود وهربارکه ریشه فروترمی رفت ؛ درد او نیز عمیق ترمی شد! فرشته ها می ترسیدند. فرشته ها ازآن همه سوال ریشه دار می ترسیدند.اما خدا گفت: نترسید!درخت او میوه خواهد داد . وباری که این درخت می آورد معرفت است! فصل ها گذشت ودردها گذشت درخت اومیوه داد و بسیاری آمدند وجواب های اورا چیدند.اما دردل هرمیوه ای ؛بازدانه ای بود وهردانه آغازدرختی وهر که میوه ای را برد در دل خود
بذر سوال تازه ای را کاشت.« این است قصه زندگی آدم ها »
این را فرشته ای به فرشته ای دیگر گفت!


دوشنبه 86/12/20 ساعت 3:36 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام


بی پاسخ
درتاریکی بی آغاز و پایان
دری در روشنی انتظارم رویید
خودم رادر پس در تنها نهادم
و به درون نهادم
اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد
سایه ای در من فرود آمد
و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد
پس من کجا بودم ؟
شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت
و من انعکاسی بودم
که بی خودانه همه خلوت ها را به هم می زد
و در پایان همه رویاها درسایه بهتی فرو می رفت
من در پس در تنها مانده بودم
همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام
گویی وجودم در پای این در جا مانده بود
در گنگی آن ریشه داشت
ایا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود ؟
در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود
و من درتاریکی خوابم برده بود
در ته خوابم خودم را پیدا کردم
و این هوشیاری خلوت خوابم را آلود
ایا این هوشیاری خطای تازه من بود ؟
در تاریکی بی آغاز و پایان
فکری در پس در تنها مانده بود
پس من کجا بودم ؟
حس کردم جایی به بیداری می رسم
همه وجودم رادر روشنی این بیداری تماشا کردم
ایامن سایهگمشده خطایی نبودم ؟
دراتاق بی روزن
انعکاسی نوسان داشت
پس من کجا بودم ؟
درتاریکی بی آغاز و پایان
بهتی در پس در تنها مانده بود

*******************************************

*********************************

*************************

***************

******

***



دوشنبه 86/12/20 ساعت 3:27 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام

   ارزوی است مرا در دل که روان سوزد و جان کاهد       

 هر دم ان مردهوسران را با غم واشک وفغان خواهد

به خدا دردل و جانم نیست جزحسرت دیدار             

سوختم ازغم و کی باشد غم من مایه ازارش   

   شب دراعماق سیاهی ها مه چو در هاله راز اید   

   نگران دیده به ره دارم شاید ان گمشده بازاید     

سایه ای که تا به درافتد من هراسان بدوم بردر   

    چون شتابان گذرد سایه خیره گردم به دردیگر        

    همه شب دردل این بسترجانم ان گمشده را جوید    

  زین همه کوشش بی حاصل عقل سرگشته به من گوید     

زن بدبخت دل افسرده ببر از یاد دمی اورا                   

 این خطا بود که ره دادی به دل ان عاشق بدخو را

   ان کس تو  که می جویی کی خیال تو به سر داره  

     بس کن این ناله وزاری رابس کن او یار دگر داره     

لیکن این قصه که می گوید کی به نرمی رو دم در گوش   

    نشود هیچ زافسونش اتش حسرت من خاموش

   می روم تا که عیان سازم راز این خواهش سوزان را    

    نتوانم که برم از یاد هرگز ان مردهوسران را                       

شمع ای شمع چه می خندی به شب تیره خاموشم 

    به خدا مردم ازاین حسرت که چرا نیست در اغوشم

 

 


پنج شنبه 86/12/16 ساعت 6:35 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام

قلب سرزمین عجیبی است زیرا هم زادگاه عشق است هم ارامگاه عشق

همیشه نگاهی رو باورکن که وقتی از اون دور شدی در انتظارت بمونه

 

 

 

 

 

 

 

 


جمعه 86/12/10 ساعت 12:10 صبح
نویسنده :  سارا نیکنام

پاییزحرف تازه ای برای گفتن ندارد


اماهرگاه ازمعبربادهابالامی رود


چه زود درخت هابه گریه می افتند.


جمعه 86/12/10 ساعت 12:1 صبح
نویسنده :  سارا نیکنام
پیش همه می گفتم ساده و بی ریایی            افسوس که دیر فهمیدم پر از رنگ و ریایی
چهارشنبه 86/12/8 ساعت 5:18 عصر
نویسنده :  سارا نیکنام

سکوتم را به باران هدیه کردم تمام زندگی را گریه کردم نبودی در فراق شانه هایت به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

 


دوشنبه 86/11/29 ساعت 12:35 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
باران
عاشق
زندگی
من بی تو،تو بی من
دلتنگی
پاییز
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
397518 :کل بازدیدها
10 :بازدید امروز
15 :بازدید دیروز
درباره خودم
سامانتا
حضور و غیاب
لوگوی خودم
سامانتا
لوگوی دوستان
لینک دوستان
عاشق آسمونی
عشق سرخ من
تخت جمشید
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
مقالات و آموزش های مختلف
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
هرچه میخواهد دلی تنگت اینجاست
پتی آباد سینمای ایران
نور
توشه آخرت
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
جک ، اس ام اس و عکس در خنده سرا
COMPUTER&NETWORK
بزرگترین لینک باکس
موعود
مقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی
ثانیه
خفن نت
انجمن علوم مهندسی پلیمر و شیمی ایران
وحیده
متالورژی_دانلود فایل برای دانشجویان متالورژی
عشق سرخ
دوزخیان زمین
حب الحسین اجننی
سید ذاکر

عــــشقـــــولـــــک
عاشق دلباخته
امیدزهرا omidezahra
عشق من هیچ وقت تنهام نزار
غریب روزگار یوسف زهرا
همسفر عشق
افرایش صدای گوشی+راه کسب درآمد از اینترنت+عکس بازیگران خانم خارج
شمیم
ایستگاه دوستی
کبوترانه
همه چیز...

دانشمند
پرواز
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
قدرت شیطان
رباتیک
.•¤ خانه آرزو ¤•.
احساس داغ
*** تا همیشه با تو ***
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
شادی(زمزمه های دلتنگی)
انتظار
نـو ر و ز
دین جوان
باور
سفر به ماوراء
Lovely
یوسف
desperado bug
جاده خدا
به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم...
مرا صدا کن شبی


چرندوپرند
اشتراک
 
آرشیو
مهتاب
عشق وامید
امید
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
طراح قالب